پس از مدت ها خلوت می کنم، با تعدادی آهنگ نوستالوژیک، یک دفتر شعر، یک قلم قدیمی، یک دلتنگی دائمی، یک لیوان چای، یک اتاق خلوت، دیوارهایی صبور، سفقی پر استقامت، دری که همیشه بسته می ماند:صندوقچۀ اسرار من؛ همان چشم های قبل ، خودی که هر جای دنیا بذارمش در هر نقطه ای از محور زمان همان است که بود
و خدایی که به قوا سهراب در همین نزدیکی ست، حیف که ما ش بو نداریم، حیف که ما کاج نداریم
و من دلم به همین باغچۀ کوچک خانه مان خوش است
و به خوابی که هر شب دیر یا زود چشم هایم را می رباید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر